سوگند

روزهای من

سوگند

روزهای من

ببار ای برف

امروز صبح وقتی گوشی همسر زنگ می خورد که بیدارمون کنه برای شروع یه روز دیگه باورم نمی شد که به این زودی صبح شده آخه دیشب انقدر خسته بودم و پر از استرس که نفهمیدم کی خوابم برد و چطوری صبح شد . همسر بیدار شد و از پنجره بیرون و نگاه کرد و باصدایی پر از شوق گفت وای چه برفی اومده پاشو نگاه کن ! انرژی تازه ای برای بیدار شدن گرفتم و از پنجره بیرون و نگاه کردم و در دل هزاران هزار بار خدا رو شکر گفتم که هنوز ما رو فراموش نکرده اما این برف منو یاد بابا انداخت همیشه وقتی برف یا بارون می اومد عزا می گرفت که حالا چطوری برم سرکار و در حالی که خدا رو با صدای بلند شکر می گفت اما من نگرانی رو به وضوح در چشماش می دیدم . 

ببار ای برف که بابا دیگه نیست تا غصه بخوره . 

ببار ای برف  

ببار ای برف سنگین بر مزارش   

 

 

ماه من غصه چرا ؟

آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز 

 مثل آن روز نخست گرم و آبی و پراز مهر به ما می خندد  

یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت 

بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید  

و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت  

تا بگوید که هنوز پر امینت احساس خداست  

ماه من غصه چرا ؟ 

تو مرا داری و هرشب و روز آرزویم همه خوشبختی توست  

ماه من دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند  

ماه من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید  

یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست  

با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن و بگو با دل خود که خدا هست . خدا هست . خدا هست هنوز 

او همانیست که در تار ترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم می داد  

او همانیست که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام غرق شادی باشد  

ماه من غصه چرا ؟ 

غصه اگر هست بگو تاباشد معنی خوشبختی بودن اندوه است  

اینهمه غصه و غم  اینهمه شادی و شور  چه بخواهی و چه نه  میوه یک باغند  

همه را با هم و با عشق بچین ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا  

و در آن باز کسی می خواند : که خدا هست . خدا هست . خدا هست هنوز 

 

کوچ

چند ماهی هست که همسر مدام در گوشم می خونه که بریم رامسر پیش مامانش اینا زندگی کنیم می گه اینطوری اوضاع کاری من بهتر می شه و زودتر می تونیم پله های پیشرفت و طی کنیم من بعد از یه فکر تقریبا مختصر جواب مثبت دادم چون فکر نمی کردم این کار به این زودیها عملی بشه اما انگار حرفهای همسر خیلی جدی تر از اینها بود و خیلی زودتر از آنچه که فکر می کردم داره کارهارو انجام می ده الان که تلفن زد گفت حتی کار من هم اونجا توی بانک از طریق یکی از آشناهای دور می تونه درست کنه  

حالا وسط یه دو راهی گیر کردم که اصلا این کار درست هست یا نه اما با این همه شور و اشتیاق همسر مگه می شه گفت نه دیگه  

شاید بهتره بریم و یه زندگی با آرامش بیشتری رو اونجا تجربه کنیم  

من که خودمو سپردم دست خدا هر کاری که به صلاحمون هست پیش بیاد من هستم