سوگند

روزهای من

سوگند

روزهای من

Just For You

تو مدرسه با هم آشنا شدیم اما تو پارک با هم دوست شدیم و انقدر به هم نزدیک و نزدیک و نزدیک شدیم که تو از این صمیمیت ترسیدی ، بهم گفتی اگه قراره زود تمومش کنیم این صمیمیت و نزدیکی باید کم بشه ، از دوستی گفتی به اسم لیلا که خیلی راحت همدیگرو کنار گذاشته بودین و مامانت هی بهت تذکر می داد این دوستی ما هم مثل اون می شه و تو ضربه می خوری ، هنوز صدات از زدن این حرفا تو گوشمه و خوب یادمه که با خودم فکر می کردم چرا باید این دوستی تموم بشه و تو نگران چی هستی . نمی دونم من از خودم مطمئن بودم یا از تو ، نمی دونم تو از من مطمئن نبودی یا از خودت . اما از اون روزا دوازده سال می گذره و ما هنوز با هم هستیم از نظر مکانی دورتر اما نزدیک تر . توی شادترین و تلخ ترین روزهامون حتی بی حضورمون ، بودیم .

از اینجا به بعدش دیگه فقط دست توئه حالا نوبت منه که بترسم از ادامه این راه بی حضورت . از اینکه بین زرق و برق ها و یا شاید کشمکش های زندگی غرب گم بشم . از اینکه نسل اینترنت برداشته بشه و رابطه ها قطع بشه و یا شاید اینترنت ما ملی بشه ، نمی دونم اما حتی اگه اداره پست ایران هم تحریم بشه باید نامه هاتو به پای کبوترا ببندی و بفرستی باید ثابت کنی که منو گم نمی کنی حتی اگه دیگه هرگز همدیگر و نبینیم .

ملیت

هان هیچوقت بر روی ادعا نمی چرخد ....

سیاست حریف مرزها می شود ...اما از پس حافظه ها بر نمی آید

تمام بیلبوردهای دنیا را در دست بگیرید و جزایر سه گانه را به کشوری نسبت دهید

که تاریخ تاسیسش کمتر از کارخانه های کبریت سازی ماست .........

فریاد می زنم که به یاد ملتم بیاورم نه هیچ غریبه ای.

که اجنبی بودن به تفکر است نه آنطرف مرز ها زیستن

ما سرزمینمان را از سر راه نیاورده ایم ...

ما آنقدر حافظه داریم که داریوش را سینه به سینه به کودکانمان بسپاریم ....

کوروش را بی کتیبه هم کبیر بدانیم ...

از مغول ها که وحشی تر به خلقت خدا نرسید ....

بعد از تاراج آنها نیز بلند شدیم و حافظ و فردوسیمان را از زیر خاک ها تا حافظه مان کشاندیم
از اسکندر که جنگجو تر نیستید

ما ملتی هستیم که بر تن اسکندر ، لباس ایرانی پوشاندیم

و بعد از آن همه سلطه حتی یک واژه ی یونانی در زبانمان جای نگرفت...............

بی کسی تر از سال 59 که نیستیم .... که یک وجب از خاکمان ....

یک تار مو از زنانمان را به زور هزار ترکش خورده و نخورده .... نفروختیم .........

نه از دریاچه ی ارومیه مان نه از سیستان ِ غریبمان ....

نه از کردهای گوشه نشینمان ....

نمی گذریم ....

تاریخ را دقیق تر بخوانید شاید بدانید دست روی کدام ملت گذاشته اید

ملتی که درد هایش را می خورد اما تن به تسلیم ِ میله های پرچمش هم نمی دهد

سه جزیره ی ما ...هیچ نباشد ...حتی اگر در تمام زندگیمان حتی به ذهنمان هم خطور نکند

برای شما زیاد تر از حجم گلویتان است .....

تاریخ همیشه اثبات کرده است .... ملت ها و فرهنگ هایشان ماندگار تر از دولت ها هستند

حالا که از تمام دنیا برای شما دست می زنند ...برایتان هورا می کشند

حواستان به پنجه های پر درد ما باشد .........

ملیت / چیزی نیست که با تمام بدبختی های روزمره مان از آن بگذریم ...............


هومن شریفی