سوگند

روزهای من

سوگند

روزهای من

خدایا کفر نمی گویم

پریشانم


چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!


مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی


خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی


لباس فقر پوشی


غرورت را برای ‌تکه نانی


‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌


و شب آهسته و خسته


تهی‌ دست و زبان بسته


به سوی ‌خانه باز آیی


زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!


خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان


تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی


لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری


و قدری آن طرف‌تر


عمارت‌های ‌مرمرین بینی

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد


زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!


خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌


ز حال بندگانت با خبر گردی

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت


خداوندا تو مسئولی


خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!

 

 

دکتر علی شریعتی

بعداز ظهر بارون زده

در حال حاضر هیچ چیز رو بیشتر از این بعدازظهر بارون زده دوست ندارم . وقتی که بعد از یه روز پرکار و خسته کننده از خیابونهای خیس در حالی که با عمق وجودم هوای دلچسب بهاری رو لمس کردم و به خونه رسیدم هیچ چیز بهتر از تخت بهم ریخته ای که صبح رهاش کردم نیست . خودمو روش پرت می کنم و چشمام و می بندم و نسیم خنک بهاری از لای پنچره بالای تخت موهامو نوازش می ده . چقدر این سکوت و آرامش و دوست  دارم . چقدر این تختخواب و لحافی که به خودم پیچیدم و دوست دارم و حتی صدای کوتاه بوق ماشینهایی که از اتوبان ته کوچه به گوش می رسه رو هم دوست دارم . چنان احساس سبکی و سرخوشی می کنم که دلم نمی خواد این لحظه هیچ وقت تموم بشه . همینطور با چشمان بسته در دل خدا را هزاران هزار بار شکر می کنم و می گم خیلی دوستت دارم ... خیلی ... 

 

عشق یا عادت

خیلی وقته که به این فکر می کنم که عشق چطوری بدون اینکه بخوایم تبدیل به عادت می شه . من نه سال پیش بارها و بارها این و از همسر می پرسیدم و ازش می خواستم که کمک کنه تا بعد از چند سال عشقمون تبدیل به عادت نشه و اون همیشه یه لبخند کمرنگ از سر بی حوصلگی می زد و می گفت همه چیز دست خودمونه انقدر نگران نباش ... 

حالا دیگه هیچ هیجانی تو زندگیم وجود نداره . مثل دو تا آدم عادی صبح می ریم سرکار و عصر بر می گردیم و در کنار هم شام می خوریم و فیلم می بینیم و می خوابیم و دوباره صبح روز از نو ...  آخر هفته ها هم گاهی کوهی یا پیک نیکی با خانواده و یا دیداری با دوستان ... 

نمی دونم واقعا اشتباه از من بوده یا نه ؟ نمی دونم اگه خیلی درگیر مسائل زندگیم هم نمی شدم این اتفاق می افتاد یا نه ؟ من اصلا نمی دونم عشقمون تبدیل به عادت شده یا نه ؟ فقط می دونم که شور و هیجان سالهای اول با هم بودن تو ما نیست ! 

وقتی خوب فکر می کنم می بینم تو تمام فیلمها و قصه های عاشقانه فقط داستان تا جایی تعریف می شه که عاشق و معشوق به هم می رسند و بعدش چیز جذابی برای گفتن وجود نداره که بیننده و یا خواننده رو به دنبال خودش بکشونه و یا اگر لیلی و مجنون با هم ازدواج می کردند هیچ وقت عشقشون جاودانه نمی شد و همینطور شیرین و فرهاد یا خسرو و شیرین و ... یعنی اگر اونها هم به همدیگه می رسیدن دیگه اسمشون تو هیچ کتابی نمی اومد ؟ 

هر چی بیشتر می گذره این شعر سهراب سپهری که می گه « عشق صدای فاصله هاست » رو با عمق وجودم درک می کنم و این موضوع منو خوشحال نمی کنه  

  

  

و عشق صدای فاصله هاست  

صدای فاصله هایی که غرق ابهامند  

نه صدای فاصله هایی که تمیزند مثل نقره  

و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر

نمی دونم چرا ؟؟؟

ساعت پنج و ربع بعدازظهر از شرکت اومدم بیرون در حالی که همکار سمج و مهربونم که هر روز لطف می کنه و منو تا خونه می رسونه رو یه جوری دست به سر کردم تا تنها باشم .  

از کارای زیادی که تو شرکت سرم ریخته و تنهایی باید انجامشون بدم بدون هیچ کمکی و کارفرمای زورگویی که حجم زیاد کار و خستگی منو می بینه و با این حال دستوراتش تمامی نداره خسته ام و از همه بدتر یه دنیا کار که تو خونه انتظارمو می کشه لباسهایی که باید شسته بشه و ظرفهایی که تو سینک ظرفشویی تلمبار شده و کمدی که تقریبا منفجر شده و منتظره که یکی به دادش برسه ...  

دلم می خواد چشمامو ببندمو وقتی باز می کنم هیچ کار عقب افتاده ای نداشته باشم و همه چیز به روز و منظم باشه . هندزفری رو تو گوشم می کنم دنبال یه موزیک آرامش بخش می گردم و چیزی جز آهنگ مورد علاقه ام پیدا نمی شه صداشو تا اونجایی که جا داره زیاد می کنم انگار دلم می خواد اون به جای من فریاد بزنه . دارم به طرف مترو می رم و اصفهانی با بلند ترین صدای ممکن تو گوشم می خونه :‌ چه در دل من . چه در سر تو ... در حال حاضر هیچ چیز بهتر از این حس نیست ای کاش می تونستم باهاش بلند بلند بخونم اما نمی شه . هوا فوق العاده اس اما نمی دونم چرا خوب نیستم و نمی تونم لذت ببرم .