سوگند

روزهای من

سوگند

روزهای من

باورم نمی شه

زمان مثل برق و باد داره می گذره و من با وجود بنیامین که امروز یازده ماهش کامل شد اینو خیلی بیشتر حس می کنم ، باورم نمی شه که تقریبا هفت ماهه اینجا چیزی ننوشتم ...

بعد از سه سال و اندی بالاخره کوچ ما به حقیقت پیوست ، هنوز باورش برام سخته ، من اینجا تو محل کارم دارم روزهای پایانی رو سپری می کنم و اسباب و اثاثیه ام تو رامسر داره خاک می خوره تا برم سراغشون و زندگی متفاوتی رو شروع کنیم . 

دلم برای تمام این روزها تنگ می شه و حتما از اینکه اینجا رو رها کردم به پشیمونی هم خواهم رسید اما از طرفی هم سعی می کنم از این تغییر به خوبی استقبال کنم و از روزهای باقی مونده در تهران استفاده خوبی بکنم ، دارم به این فکر می کنم که تولد بنیامین هم بگیرم و بعد دیگه راستی راستی بریم اما نمی دونم همسر می تونه تا پایان اردیبهشت این دوری رو تحمل کنه یا نه 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 04:37 ق.ظ



چه خووووووووووب!!! راستی مگه علیرضا اونجاس؟؟؟؟؟؟

خیلی جالبه که با این همه تاخیر من تو هنوز به اینجا سر می زنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد