این جمعه به اتفاق دوستان دوران کودکی و هم محلیهای قدیمی که من بعد از ۱۳ سال می دیدمشون به مناسبت آخرین دیدار با داداشی به شهر آهار رفتیم . آخرین دیدار به این دلیل که داداشی و همسرش برای ادامه زندگی تصمیم به مهاجرت از ایران به سوئد را دارند.
منطقه آهار در فصل پائیز فوق العاده قشنگ و دیدنی بود و بارونی که ما رو همراهی می کرد بسیار دلچسب و دوست داشتنی بود .
نشستن روبروی شومینه ای که پر از هیزم های آتش گرفته است و پنجره ای که منظره ای از درختان پائیزی بارون زده رو لابه لای خونه های ویلایی نشون می ده پر از احساس رضایت و آرامش است.
از نگاه کردن به داداشی که مدام از تمام لحظه ها عکس می گیره و حتی سوژه کوچکی رو از دست نمی ده چشمام پر از اشک می شه و از شوخی دوستانی که سربه سرش می ذارن خنده به لبهام می یاد .
با فکر اینکه دیگه کنارمون نباشن غم عالم به دلم می شینه اما اگه پیشرفتشون در رفتنشونه پس ما هم باید صبور باشیم و امیدوار به دیدار دوباره هرچند خیلی دیر ...