سوگند

روزهای من

سوگند

روزهای من

Just For You

تو مدرسه با هم آشنا شدیم اما تو پارک با هم دوست شدیم و انقدر به هم نزدیک و نزدیک و نزدیک شدیم که تو از این صمیمیت ترسیدی ، بهم گفتی اگه قراره زود تمومش کنیم این صمیمیت و نزدیکی باید کم بشه ، از دوستی گفتی به اسم لیلا که خیلی راحت همدیگرو کنار گذاشته بودین و مامانت هی بهت تذکر می داد این دوستی ما هم مثل اون می شه و تو ضربه می خوری ، هنوز صدات از زدن این حرفا تو گوشمه و خوب یادمه که با خودم فکر می کردم چرا باید این دوستی تموم بشه و تو نگران چی هستی . نمی دونم من از خودم مطمئن بودم یا از تو ، نمی دونم تو از من مطمئن نبودی یا از خودت . اما از اون روزا دوازده سال می گذره و ما هنوز با هم هستیم از نظر مکانی دورتر اما نزدیک تر . توی شادترین و تلخ ترین روزهامون حتی بی حضورمون ، بودیم .

از اینجا به بعدش دیگه فقط دست توئه حالا نوبت منه که بترسم از ادامه این راه بی حضورت . از اینکه بین زرق و برق ها و یا شاید کشمکش های زندگی غرب گم بشم . از اینکه نسل اینترنت برداشته بشه و رابطه ها قطع بشه و یا شاید اینترنت ما ملی بشه ، نمی دونم اما حتی اگه اداره پست ایران هم تحریم بشه باید نامه هاتو به پای کبوترا ببندی و بفرستی باید ثابت کنی که منو گم نمی کنی حتی اگه دیگه هرگز همدیگر و نبینیم .

نظرات 1 + ارسال نظر
سین بانو سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:52 ق.ظ

دختر! تو چه چیزایی یادته! یعنی اگه هر جایی جز این اداره بودم اصلا جلوی بغضم رو نمی گرفتم... یادته اون موقع ها فیلم ضیافت رو دیدیم، چقد دلم میخواست مث اونا سال های سال با هم باشیم اما فک می کردم نمی شه... اصلا تو تصورم نبود که بشه دوستی ها رو نگه داشت...
رفیقم، اولا که تو خیلی خوب داری مینویسی... عالی مینویسی جدی میگم...
بعدشم اینکه حالا که پای ثابت کردن ِ دوستی درمیونه صبر کن ببین برات چه ها که میکنم...
خیلی صبح خوبی رو دارم شروع میکنم... دیگه حس دوری ازت آزارم نمی ده الان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد