سوگند

روزهای من

سوگند

روزهای من

من پر از خالیم امروز

اون کسی که جدیدا تو این راه هلم می داد خیلی فاصله گرفته دیگه دستش نمی رسه که هلم بده و منم براش بنویسم ، هر چند که با هم بودنمون شده نوشتن کلمات تو وب و این باعث می شه دیگه حرف زیادی برای اینجا نمونه ، پر از حرفم اما هیچ کدوم جلو نمیان ، پر از حسم اما هیچ کدومشون برای بیان شدن تلاش نمی کنن ، خنثی خنثی ، پر از خالیم انگار . 

هفته گذشته برام انقدر نوسان داشته که نمی دونم از کدومشون بگم . از دوربرگردونی که شاید بهش رسیده بودم و دور نزدم یا از عروسی و عزا که به فاصله یه شب تجربه اش کردم . از دیدن شستن مرده تو غسالخانه گرفته تا راهی جنگلهای شمال شدن بعدش و بالاخره حس امروز که از گوش دادن به صدای ضبط شده یازده سال پیش بهم دست داده و سیر کردن در اون روزها با اون برداشتها از زندگی که حالا نتیجه اش شده این .

نظرات 1 + ارسال نظر
سعیده یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ب.ظ

من هستم عزیزم... و تو باید بنویسی از همون عروسی و عزا... نگران شدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد